Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «شریان»
2024-05-02@01:54:28 GMT

شهیدی که پست مدیریت سکوی پروازش شد! +عکس

تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۸۱۵۳۸۳

شهیدی که پست مدیریت سکوی پروازش شد! +عکس

اهل خدمت صادقانه و روزی حلال که باشی نه تنها پست و جایگاه تو را از راه راست منحرف نمی‌کند؛ بلکه پلی می‌شود برای رسیدن به هدف غائی انسانیت، راهی برای قرار گرفتن در صف شهادت می‌شود.

به گزارش شریان نیوز،  شهید حسین شیخ ملازاده در مدت کوتاهی که ریاست اداره پست شهرستان سرباز را به عهده داشت، همین مسیر را در پیش گرفته بود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

او برای حل مشکلات مردم از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد و سدی بود در پیش روی افرادی که قصد چپاول بیت‌المال را داشتند. شهید شیخ ملازاده اعتقاد داشت که شهادت نصیب هر کسی نمی‌شود و باید فرد لیاقت چنین سعادتی را داشته باشد و خود به این سعادت دست یافت و در حین خدمت توسط عامل گروهک تروریستی ریگی به شهادت رسید.

گفت‌و‌گوی ما با ناهید کیخواه، همسر شهید شیخ ملازاده را در ادامه می‌خوانید...

بیشتربخوانید: گفت‌وگوی خواندنی با خواهر شهیدان اسماعیلی درباره نحوه شهادتشان

لطفا شهید را به طور مختصر معرفی کنید
همسرم لیسانس مدیریت داشت و حدود ۶ ماه بود که به بلوچستان منتقل شده بود، وی رئیس‌اداره پست شهرستان سرباز بود. ۴ فرزند داشت، یک دختر و سه پسر، دخترش دوم دبستان و، چون بچه‌ها را خیلی دوست داشت و هدیه جشن تکلیف و لوح تقدیر دخترمان را هم زودتر گرفته بود که به شهادت رسید و قسمت نشد که در جشن تکلیف دخترش شرکت کند و در سن ۳۶ سالگی در تاریخ ۲۶ مهر سال ۸۸ به شهادت رسید.

اخلاق و رفتار شهید در منزل و محل کار چگونه بود؟

خیلی مهربان و خوش اخلاق بود، او با زبان خوش با بچه‌ها برخورد می‌کرد، خیلی آن‌ها را دوست داشت و صبور بود. به مردم کمک می‌کرد و در اداره کار‌های مردم را راه می‌انداخت، بسیار با حجت و حیا بود و نمازش را سر وقت می‌خواند، در اداره اجازه نمی‌داد که کسی به خانم‌ها بد نگاه کند. در این مدتی که به بلوچستان منتقل شده بود در مقابل اختلاس‌ها و دزدی‌ها و تخلفات کارت‌های سوخت ایستاد، جلوی امانت‌هایی که قاچاق بود و می‌خواستند که از اداره پست کنند را می‌گرفت و می‌گفت هر چه قانون بگوید.

بر حجاب تاکید بسیاری داشت و به من هم می‌گفت از تو می‌خواهم که بچه‌ها را هم در مسیر درست تربیت کنی که دست به حرام‌خواری نزنند. یک شب می‌خواستم به خانه پدرم بروم و نمی‌خواستم چادر سر کنم، گفت فقط یک کلام به تو می‌گویم که تو خواهر شهید هستی و دیگر هیچی نمی‌گویم.

همیشه می‌گفت شهادت لیاقت می‌خواهد؛ اما کو جنگ که شهادت نصیب من شود، چه فایده که آن زمان که جنگ بود کودک بودم، همیشه افسوس می‌خورد و می‌گفت ما لیاقت شهادت را نداریم.

همسرتان چگونه به شهادت رسید؟
در آن روز تعدادی از سرداران از جمله سردار شوشتری برای شرکت در همایش وحدت و امنیت از مشهد به زابل آمده بودند، آن‌ها کامیونی از سبد کالا هم با خود آورده بودند و قرار بود کالا‌ها را به بلوچ‌های اهل تسنن در شهر پیشین بلوچستان که حدود ۴۰ کیلومتر با شهرستان سرباز فاصله دارد بدهند، همسرم هم به این همایش دعوت شده بود. مواقعی می‌شد که او به جلسات نمی‌رفت؛ اما این بار رفت و من و بچه‌ها هم تا هنگام خروج از اداره او را بدرقه کردیم.

همسرم ساعت هفت و نیم با ماشین خودش از خانه حرکت کرد و به آن‌ها پیوست، شهید شوشتری از جایی که به اهل تسنن اعتماد داشت اجازه نداده بود که گیت بازدید بگذارند و بدون بازدید وارد می‌شوند، که یک پسر ۱۷ ساله از گروهک ریگی، که کمربند انفجاری را دور کمرش بسته بود به محض اینکه شهید شوشتری و همسرم می‌رسند آن را منفجر می‌کنند. در این انفجار بسیاری از اهل تسنن و همه مسئولانی که آنجا حضور داشتند که حدودا ۴۳ نفر بودند به شهادت می‌رسند.

تا قبل از اینکه ریگی سر بلند کند، همه ما با هم خواهر و برادر بودیم، حتی ازدواج‌های بین شیعه و سنی داشتیم، در کل بومی‌های منطقه همه انسان‌های خوبی هستند؛ اما او آمد و آیه‌های قرآن را برعکس خواند و بین شیعه و سنی اختلاف انداخت، ریگی خیلی از خانواده‌ها را داغدار کرد.

حال و هوای شهید قبل از شهادت چگونه بود؟
دو سه روز قبل از شهادت آمدیم زاهدان و خانه همه فامیل رفتیم و همسرم با همه خداحافظی کرد. بعد با هم رفتیم سر مزار اهل قبور و مزار برادر شهیدم، جالب اینکه با دوستش به همان محلی که بعدا مزارش قرار گرفت رفتند و تا دیر وقت با هم صحبت کردند، شب قبل از شهادت هم خوابش نمی‌برد.

برادرتان در کجا و چه زمان به شهادت رسیده است؟
برادرم، علی کیخواه، در دوران دفاع مقدس در فاو به شهادت رسید. او دانشجوی تربیت معلم بود و سرباز، شب آخری که قرار بود فردای آن به زاهدان برگردد به دوستانشان می‌گویند شما بروید استراحت کنید من می‌روم پست می‌دهم، وقتی او سر پست بوده یکی از دوستانش‌تانک را روشن می‌کند، سریع از پست بیرون می‌آید که بگوید چراغ‌های تانک را خاموش کنند، تا به تانک می‌رسد همانجا عراقی‌ها تانک را می‌زنند و او هم به شهادت می‌رسد عراقی‌ها هم که آن اطراف کمین کرده بودند.

چگونه با شهادت همسرتان کنار آمدید و اکنون چه وظیفه‌ای در قبال بچه‌ها بر عهده دارید؟

مرگ حق است، چه بهتر که شهادت نصیب همسرم شده است، شهید می‌گفت شهادت لیاقت می‌خواهد.

در حال حاضر هم وظیفه من این است که هم نقش پدر را ایفا کنم و هم نقش مادر را، پسرم چهارم دبستان بود و با اینکه قانونی نبود به او هم رانندگی را یاد دادم، او جای پدرش را پر کرده و همیشه کمک کارم بوده است. الان هم در دانشگاه رشته مبانی فقه و حقوق قبول شده است. حتی یک رکعت نمازش هم قضا نشده و برادرانش را هم با خود به مسجد می‌برد.

سعید پسر شهید که در زمان شهادت پدر تنها ۹ سال داشته اکنون جوانی برومند و مومن است، از او در رابطه با پدرش پرسیدیم...

از پدرتان بگویید، کدام یک از رفتار‌های ایشان در خاطرتان مانده است؟

بنده در زمان شهادت پدر ۹ سالم بود، او خیلی مهربان بود و اصلا طوری نبود که وقتی اذیت می‌کنیم ما را کتک بزند، پدرم همیشه حامی ما بود و در مشکلات کنار ما بودند.

بنده دفتر خاطرات پدرم را خوانده‌ام، یکی از جملاتی که همیشه در دفترشان می‌نوشتند و یادداشت‌هایشان را با آن آغاز می‌کردند این بود: «به نام خدایی که واحد است و وحدت را دوست دارد» و خودشان هم شهید وحدت شدند. در این دفتر چیز‌های زیادی نوشته‌اند، اینکه خودشان در سن ۱۱ سالگی پدرشان را از دست دادند، چطور مرد خانه شدند، کار‌های خانه را انجام دادند و به دو برادر و خواهر و مادرشان را رسیدگی می‌کردند، اینکه با سختی دوران سربازی را گذراندند، بنایی می‌کردند و کار‌های بیرون از خانه را انجام می‌دادند. خاطرات زمانی که سیل می‌آید و خانه‌هایشان خراب می‌شود و همه وسایل را جمع می‌کنند و به روستای دیگری می‌روند نیز در این دفتر آمده است.

منبع: شریان

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت shariyan.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «شریان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۸۱۵۳۸۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

حتی با تولد فرزندش هم جبهه را ترک نکرد

 این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلی‌هایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدت‌های خود را در عملیات غرورآفرین الی بیت‌المقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه در ادامه می‌آید ماحصل همکلامی ما با محترم‌السادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است. 

بی‌قرار رفتن بود

سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم می‌کرد. خدمت سربازی‌اش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش می‌گوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کار‌های خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کار‌های خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک می‌کرد. همیشه نماز را اول وقت می‌خواند و من بلافاصله پشت سرش می‌ایستادم. نماز‌های جماعت‌مان را هیچگاه از یاد نمی‌برم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی می‌کردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار می‌داد. جمعیت به پادگان نزدیک می‌شد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آنها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضی‌ها می‌گفتند: «این چه کسی است که با جرأت آنها را به جمع ما می‌کشاند.» چند روز بعد پادگان‌های ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوباره‌ای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد. 

 خبر تولد فاطمه

خدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش می‌گفتند: یکی از بچه‌ها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی می‌خواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی می‌گذاشت. بعضی‌ها از دور می‌گفتند:مبارکه! عده‌ای هم می‌پرسیدند:اسم دخترت را چی می‌گذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!

فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچه‌ها می‌خواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات می‌مانم. 

 شهادت در بیت المقدس

همرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعد‌ها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپاره‌ای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای ناله‌ای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. می‌دانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آنها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی می‌خواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه می‌گوید وقتی به شهادت رسید کوچک‌ترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهره‌اش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود. 

 بدرقه با دعای خیر

قبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعد‌ها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالی‌که سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه می‌خواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمی‌بینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!

 فاطمه و شهادت پدر

خیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیت‌المقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه می‌کرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد. 

از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامه‌ای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایت‌مدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیه‌هایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.

منبع: روزنامه جوان 

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

دیگر خبرها

  • تشییع و خاکسپاری پیکر ۲۰ شهید دفاع مقدس در ۹ استان‌
  • پیکر شهید عباس رمضانی پس از ۳۸ سال شناسایی شد
  • تشییع پیکر شهید رنجنوش، شنبه ۱۵ اردیبهشت در همدان
  • پایان انتظار ۳۷ ساله مادر شهید در شیراز
  • خانه مادر شهیدی که دیوارهایش مزین به عکس شهدا است
  • مالک استقلال در خانه کشتی رویت شد (عکس)
  • (تصاویر) خانه موزه شهید مطهری
  • دیدار استاندار قزوین با خانواده شهید معلم، رجبعلی قربانی
  • حتی با تولد فرزندش هم جبهه را ترک نکرد
  • شناسایی هویت شهید دفاع مقدس